و من دختری بودم که پاکی و سادگی را دوست داشتم اما از طرفی باکلاس بودن را هم می خواستم و بین این دو خواستنی گم شده بودم، گنگ شده بودم.
وقتی می بینی حتی از ارتباط تو با دوستان خودم هم ترس دارم به شعورم توهین نکن. این ترس ،ترسی است که از نگاه بلاخیز تو سرازیر شده است.
کسی که در سرازیری رودخانه ای،زندگی می کند،قطعا از باران می ترسد. بارانی که می توانست نوید نعمت باشد ،برای او وعده ی عذاب است. باران با همه ی الطافش دشمن خانه هائیست که در مسیر سیل باشند. وقتی چشمهایت در بین دیگرانی که متعلق به تو نیستند گردش می کند، هر آن، خبر از هجوم سیلی ویران کننده می دهند.
برق چشمهای تو اگر چه شفافیت و جذابیت چشمهایی پاک و محجوب را ندارند ،اما باردار از انرژی است.این برق و نفوذ ،وقتی هم که کارگر افتد، کسی مثل خودت را به تو خواهد آویخت .