اینجا خانه سالمندان است،مکانیکه آدمها حرفهایشان را با سکوتشان میزنند،درلبخندهایشان غمی نهفته است در چشهایشان تردید موج میزند، تردید میان ماندن و رفتن بودن با نبودن و عشق برای آنان قاب عکسهای خاک خورده کنار تختهایشان است.
آری ، اینجا همه چشمها نمناک است حتی در روزی که به نام آنان نامیده شده است.
سالمندان اگر چه در زیر نور ملایم آفتاب، با" ولیچرهایشان "آزادانه در میان باغچههای چمن کاری شده حرکت و هوایی تازه را استشمام میکنند اما گل -های باغچه دلشان باران خورده و زندگیشان بدون داشتن کانون گرم خانواده به غم آلوده شده است.
آنان با وجود تمامی امکاناتی که در آسایشگاه در اختیارشان قرار گرفته، پرستاران ومراقبان گوش به فرمانشان مانند پروانه به دورشان میچرخند و یک لحظه هم تنها نیستند، اما در خلوتشان از جداییها شکایت، و از اینکه در سرای نیمه خاموش سالمندان به فراموشی سپرده شدهاند، رنج میبرند.
سالمندان براین باورند که فرزندانشان به دلیل گرفتاریهای روزمره و دغدغههای زندگی ماشینی آنان را از یاد بردهاند.
سالمندان میگویند، تا کی سکوت و تنهایی، تا کی چشم به در دوختن، تا کسی از راه برسد و دیداری تازه شود، در این چهار دیواری دلمان گرفت ما که پای رفتن نداریم و در یک جا ماندهایم و در مرداب فرورفتهایم و هر لحظه تحلیل میرویم.
یکی از سالمندانی که الان فوت کرده درسال۸۵که زنده بودودر محوطه آسایشگاه با تکیه بر عصایش در حال قدم زدن بود میگفت: بعد ار فوت همسرم، چند روزی را در خانه دخترم گذارندم، اما بعد از مدتی احساس کردم که مزاحمشان هستم.
وی که ۷۰سال سن دارد و به سختی حرکت میکند، ادامه داد: از لحاظ پذیرای و مراقبت با هیچگونه مشکل و کمبودی مواجه نیستم اما نیکوکاران در گذشته بیشتر به دیدن ما میآمدند اما درحال حاضر کمتر سر میزنند.
وی که به سختی نفس میکشد و تسبیحی سفید را در دستان چروکیدهاش دارد، میگوید: بوسیدن نوه و زندگی در کنار میوههای عمر آدمی بسیار لذت بخش است اما من از چشیدن طعم آرامبخش زندگی با فرزندانم محروم هستم.
وی که دو سال است خانه سالمندان را به عنوان خانهای ابدی برای زندگی انتخاب کرده است، گفت: در خانه سالمندان دوستان زیادی رابرای هم صحبت شدن پیدا کردم، اما درد و دل، فرزند و گریه و شادی نوه چیز دیگری است.
پدران خانه سالمندان ، خود حکایتی ناگفته از فراز و نشیبهای روزگار هستند و در ناگفتههایشان چشم انتظاری،آرزوی دیدن دوباره فرزندان را میتوان احساس کرد و از سکوتی که در نگاههایشان جاری است و خاموشی که در چهرههایشان موج میزند و قطرات اشکی که در چشمهایشان حلقه زده، غربت را میتوان لمس کرد.
پدرانی که زنده هستند، نفس میکشند و خواسته و یا ناخواسته ناچار هستند تا چهار فصل سبز زندگی را دور از کانون صمییمی خانوادگی سپری کنند.
پیرمردی که چین و چروکهای صورتش را نمیتوانی با انگشتان دست بشماری میگوید: پدر انسانی است که قشنگیهای زندگیاش را بافرزندانش تقسیم و غمهایش را از آنان پنهان میکند.
وی که به درستی نمیداند چند سال دارد، گفت: اما در شرایط فعلی، من باید بغضی مملو از غم ندیدن فرزندم گلویم را بفشارد.
وی ادامه میدهد، در روز سالمند، دوست دارم وقتی تلفن به صدا درمیآید، پسرم پشت خط باشد اما دریغ که این آرزو برای من دست نیافتنی است.
پیرمرد سالخورده دیگری اما با پشتی خمیده، میگوید: فرزندان ما روزهایی را که دست در دست پدر راه رفتن را تمرین میکردند، را از یاد بردهاند.
وی گفت: آنان زمانی را که پدر عاشقانه به گله و شکایتهایشان گوش میداد و مانند تکیه گاهی استوار بود و حمایت میکرد را فراموش کردند.
او بیان کرد: اما در زمانی که ما به آنان برای در و دل نیاز داریم و حیات را در آغوششان جستجو میکنیم، خبری از حضورشان نیست.
مدیر عامل آسایشگاه سالمندان گفت:
بیش از ۷۰درصد هزینه های مارا نیکوکاران و خیرین با کمکهای معنوی و مادی خود درآسایشگاه تامین میکنند.
"زارعی" افزود: سالمندان دوست دارند تا هر روز اطرافشان شلوغ باشد و کسی به دیدنشان بیاید.
وی با اشاره راهاندازی جشن تولدها درآسایشگاه، اظهارکرد:
نیکوکاران وخصوصا دانش آموزان دختر با حضور گرمشان وخرید کادو وکیک تولد شادابی ونشاط را به این عزیزان هدیه داده ومحوطه اسایشگاه را مملو از شادی می کردند
وی گفت ۵۰تخت فعال و۱۵اتاق در آسایشگاه سالمندان آلزایمری شایستگان اراک دایر است وبا یازده نفر پرسنل به طور شبانهروزی در خدمت سالمندان آلزایمری درکشورهستیم.